دو برادر در روستایی مشغول به کشاورزی و دامپروری بودن
اسب ها عاشق مکیدن سنگ نمک هستند بنابراین این دو برادر برای اسب های خود سنگ نمک خریداری کردند و از آنجا که میخواستند تا نمک نگنند آن را در سطل آب قرار داند.
فردا که به سراغ سنگ آمدند تا آن را به اسب بدهند متوجه شدند که سنگ وجود ندارد.
بارها سنگ خریدند و بارها متوجه سرقت سنگ شدند.
دو برادر تصمیم جدید گرفتند تا سارق سنگ را نابود کنند. آنها دریافتند که یک مگس در حوالی سنگ نمک و سطل آب در حال پرسه زندن می باشد. خب طبیعی است که سارق همین مگس است. دو برادر با در دست داشتن برنو های نو یراقشان و مسلح کردن آنها به طویله بازگشتند تا سارق را از بین ببرند. خوشبختانه سارق هنوز همانجا حوالی سطل بود. دو برادر اسلحه را به سمت مگس نشانه گرفتند و شلیک کردند. مگس فرار کرد و در گوشه ای روی علوفه ها نشست. دو برادر اسلحه را به سمت مگس نشانه گرفتند و مگس مجددا فرار کرد. برادر کوچکتر خیلی ارام به برادر بزرگتر سقلمه زد و به پیشانی خود اشاره کرد. بله، مگس روی پیشانی برادر کوچکتر نشسته بود. برادر کوچک گفت : برار برار هیشت. برادر بزرگتر اسلحه را به سمت مگس نشانه گرفت و شلیک کرد. او در جا مرد. البته برادر کوچک را میگویم. مگس مجددا فرار کرد.