اشعار و ترانه های فلک مازندران، سرای سبز

۴ مطلب با موضوع «حکایت» ثبت شده است

فاطمه غریبم

مسلمانان غم من رو ببینین

صدرالله خان آمد خواستگاری من

مسکین(عباس) در خانه اش تار دارد

صدر الله خان اما بسیار ثروتمند است

 

روزی که فاطمه رو حنا می بستن

من از پشت پنجره تماشا میکردم

فاطمه با مادرش دعوا می کرد

چرا ای مادر ما رو سوزوندی

 

مگر من اطلس دیبا نبودم؟

مگر من دختر بابا نبودم؟

مرا همسر یک پیرمرد کردن

مگر من لیاقت پسر جوون رو نداشتم؟

 

نذاشتن که من یار جوون داشته باشم

نذاشتن که من سر و سامون بگیرم

خدایا دلم پر از درد و رنجه

ببینید که روزگار با من چه کرده

 

مگر من آهوی صحرا نبودم

مگر من مثل صدف دریا نبودم

من رو همسر یک پیرمرد کردن

مگر من لیاقت یک پسر جوون رو نداشتم؟

 

کالسکه عروس را تزیین کردن

توی کالسکه فاطمه نشسته

ای کاروان صبر کن یک لحظه

تا یک بار عباس مسکین من رو ببینه

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدباقر عباسی

حکایت برار برار هیشت

دو برادر در روستایی مشغول به کشاورزی و دامپروری بودن

اسب ها عاشق مکیدن سنگ نمک هستند بنابراین این دو برادر برای اسب های خود سنگ نمک خریداری کردند و از آنجا که میخواستند تا نمک نگنند آن را در سطل آب قرار داند.

فردا که به سراغ سنگ آمدند تا آن را به اسب بدهند متوجه شدند که سنگ وجود ندارد.

بارها سنگ خریدند و بارها متوجه سرقت سنگ شدند. 

دو برادر تصمیم جدید گرفتند تا سارق سنگ را نابود کنند. آنها دریافتند که یک مگس در حوالی سنگ نمک و سطل آب در حال پرسه زندن می باشد. خب طبیعی است که سارق همین مگس است. دو برادر با در دست داشتن برنو های نو یراقشان و مسلح کردن آنها به طویله بازگشتند تا سارق را از بین ببرند. خوشبختانه سارق هنوز همانجا حوالی سطل بود. دو برادر اسلحه را به سمت مگس نشانه گرفتند و شلیک کردند. مگس فرار کرد و در گوشه ای روی علوفه ها نشست. دو برادر اسلحه را به سمت مگس نشانه گرفتند و مگس مجددا فرار کرد. برادر کوچکتر خیلی ارام به برادر بزرگتر سقلمه زد و به پیشانی خود اشاره کرد. بله، مگس روی پیشانی برادر کوچکتر نشسته بود. برادر کوچک گفت : برار برار هیشت. برادر بزرگتر اسلحه را به سمت مگس نشانه گرفت و شلیک کرد. او در جا مرد. البته برادر کوچک را میگویم. مگس مجددا فرار کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدباقر عباسی

طالب طالبا - روایت محل ثلاث

رشتی علی جه ره بدوزم قوا

سیو وره می ره بزنم چوقا

بورم بازار هایرم گردی لم کلا

چوی تن دپیچم سون طالبا

دور دور هامجما هاکنم تاماشا

هاشم مه طالب ره موندنه یا نا

 

طالب مه طالبا طالب فرما چشم

زهره از عشق ته ببیه نا خوش

 

سروهمسرون مه ره نکنید سرکوفت

شما شیر دار من خشک هایته چو

شما ترنه مارا من خرامه گو

شما روز روشن و من تاریک شو

 

 مه ره مه مار بکرده طالبای ور

مه ره هدانه ها صادقای ور

ماه آسمون مه ره طالبا ونه

اما هشتم مه ره صادق نونه

طالب مه طالبا طالب فرامز

هرکجه بمردی خدا بیامرز

 

از استاد خوشرو - ساند کلاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدباقر عباسی

عامی دتر جان ( داستان )

یکی از تصنیف های زیبای مردمان سرزمین باران مازندران است، در مایه شور نواخته می شود و همانند منظومه طالبا دارای تم داستانی است که ریشه در داستانی عاشقانه و مضمونی افسانه ای دارد و بصورت تصنیف اجرا می شود.

 

 

و داستان آن از این قرار است:
در یکی از روستا های مازندران جوانی فقیر زندگی می کرد که چوپان قراری (روزمزد) گوسفندان اهالی محل بود. این جوان عموی ثروتمندی داشت که بیشتر گوسفندان نزد او برای عمویش بود.عمو برای اینکه هم برادر زاده فقیر را کمک کرده باشد و هم چوپان گلش در نزدیکی او باشد کلبه ای (اتاق) کوچکی در نزدیک خود به جوان داده بود تا در انجا زندگی کند..... به تدریج جوان دل داده دختر عموی خویش، و دختر عمو هم عاشق او می شود. پدر دختر به دلیل فقر جوان با ازدواج آنها مخالفت می کرد و لذا بین این دو یار فاصله حکم فرما بود.
جوان در طول روز و یا همچنین هر غروب که از چرای گوسفندان به خانه برمی گشت با نوای لَلِه وای خود با دختر عمویش به دلدادگی می پرداخت. و بدین طریق دختر عمو کاملا با نوای لَلِه وا پسر عمویش آشنا بود. این رمز و راز بین آنها ادامه داشت، تا از قضا روزی دزدان به گله حمله ور شده و گله از وحشت پراکنده می شود، دزدان از چوپان می‌خواهند تا گله را یک جا گرد آورد، چوپان نی را به دست گرفته بر بلندی می رود تا در ظاهر گوسفندان را به آرامش فرا خواند ولی در واقع با نی خود شعر زیر را دمید. که به دختر عمویش این پیغام را برساند و به او تفهیم ‌کند که مورد حمله دزدان قرار گرفته است:

 

عامی دتر جان عامی دتر جان!  // دختر عمو جان، دختر عمو جان
های های // های های
گله ره بردن - رَمه ره بردن // گله رو بردن ، رمه رو بردن!
کاوی،بُور سریری، بَخته ره بردن // گوسفند بور و پروار رو بردن
رمه ره بردن، همه ره بردن // رمه رو بردن، همه رو بردن
عامی دتر جان! // دختر عموجان
گله ره بردن ، همه ره بردن // گله رو بردن، همه رو بردن
***
عامی دتر جان عامی دتر جان! // دختر عموجان دختر عموجان
های های // های های
چادر به سرکن // چادرت رو سرت کن
مله خور کن // محله رو خبر کن
سر و همسرون // به همه بگو
عامی پسرون // به پسرعموها بگو
همه خور کن // به همه خبر بده
همه خور کن

 

منبع: طرفداری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدباقر عباسی